محبت او مانند بارانی است که به زمین میتابد!!
میخوای بری عربستان چیکار کنی؟ زیرِ اون آفتابِ ظُلَمات!!!
طرف بعد يه ربع که تخم مرغی رو گذاشته بود آب پز شه درش آورد و گفت: هنوز کاله!!!
دو نفر کنار هم ایستاده بودن، ما از یکیشون پرسیدیم: "شما این اطراف رستوران خوب میشناسید؟"
طرف کمی پس از احساس تشنگی يه آبسردکن کنار خيابون ميبينه و ميگه:کاشکی يه آرزو ديگه انجام ميدادم!
طرف گفت: نمیتونم نوشته های درشت رو بخونم، منم فونتش رو کوچیک کردم(خیلی کوچیک)، گفت: کور که نیستم، کور میشم!
ضربه رو با قسمت بیرونیِ سرش زد که فایدهایی نداشت و توپ به بیرون رفت
(با عصبانیت): برو از اینجا دوروبر منم قلمِ قرمز بکش!
شما آزمایش کارتون رو تحویل دادین؟
استاد ميخواد کلاس حل مشکل بذاره!